اتیش پاره

اتیش پاره

نبودنت را دارم با ساعت شنی اندازه میگیرم... یک صحرا گذشته است!!

اینروزا خیلی سخت میگذره،

اینروزا غم عجیبی تو چشمهای همه فامیل هست،

مادربزرگم،

اونی که با نفسهای شب و روز ما یکی شده بود داره جلوی چشمامون از دستمون میره،

یجورایی همه بغض دارن اما جرات نمیکنن جلوش گریه کنن.

آخه نمیدونه که سرطان نصف بدنشو گرفته،

هممون ریختیم بهم، همه سعی می کنن جلوی اشکاشونو بگیرن.

اما تا کی؟

هممون می دونیم تا شکستن این بغض فاصله ای نمونده، بدجوری بهش وابسته بودیم، اون هر هفته خونه یکی از ما ها بود و واسه اومدنش به خونه هامون لحظه شماری می کردیم، اما حالا ...

هرشب دورش جمع میشیم و هربار فکر میکنیم که آخرین باره که می تونیم صدای قشنگشو بشنویم.

آی خدا اینروزا چقدر سخت میگذره!

امشب وقتی دستای مهربونشو گرفتم و صورتشو بوسیدم اشک تو چشمام حلقه زد، زل زدم تو چشماش، حلقه اشک تو چشماش داغونم کرد، می خواستم همونجا کنارش بزنم زیر گریه و بلند بلند گریه کنم، چشمامو بستم و به زور پاشدم.

شاید آخرین بار باشه...

میخوام یادم بره مردمو واسه یکی از عزیزترین آدمای زندگیم بلند بلند گریه کنم.

می خوام داد بزنم، داره جلوی چشمام از بین میره و من فقط میتونم با چندتا بوس از صورت و دستاش خودمو ذره ای آروم کنم.

میخوام باهاش تا هرجا که میره منم برم، می خوام دستاشو بگیرمو هیچموقع تنهاش نذارم، می خوام ...گریه

کاش می تونستم هیچموقع تنهاش نذارم ..............................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: ehsan abasipour ׀ تاریخ: جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , atish-pareh.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com

parsskin go Up